پنج شنبه آخر / تو هنوز زنده ای...

او همیشه منتظر است. اگر یک لحظه می میردم، شاید او را ایستاده به گورش می دیدم. او همچنان به گورش ایستاده است و چشم هایش را هنوز نبسته. او همیشه منتظر است . منتظر تا راه نیمه رفته اش تمام شود. دردش از نقشه های نیمه تمامی است که برای آزادی در سر داشت. دردش از این است که اگر بود، امروز او هم با ما بود. اگر قبل از اینکه او را در گور بخوابانند سینه اش را می دریدند هزار فریاد نگفته، هزار شعر نگفته، هزار درد نهفته پیدا می کردند. او برای آزادی هزاران آرزو داشت. هزار تا نقشه در سر داشت. اما آن گلوله، بی مقدمه وسط تمام آرزوهایش پرید و تمام شعرهایش را نگفته گذاشت. اما او ... همیشه منتظر است. او هنوز به گورش ایستاده.
امروز، دستت را به من بده تا دست او شویم، پا به پایم بیا تا پای او شویم. با من هم صدا شو تا گلوی او شویم. ای یار سبز من، یک دل باش تا قلب او باشیم و او را دوباره تکرار کنیم. و آرزوهای نیمه تمامش را تحقق بخشیم. امروز به به سویش می رویم تا کنار گورش، کنار او همه بایستیم و او بار دیگر خود را در جمع یارانش ببیند و افسوس آن را نخورد که اگر زنده بود او هم در جمع ما بود. به سویش می رویم تا فکر نکند که برای احقاق آرزوهایش دستش از دنیا کوتاه شده. دست و سر و پا و دل خود را به او می دهیم تا او فریاد نیمه تمامش را آزادنه بزند و آسوده بخوابد. به سویش می رویم تا مطمئن باشد که ما پیروزیم.
به او خواهیم گفت که روز آزادی شکوهمندانه به سوی او باز خواهیم گشت و رایش را باز پس گرفته و ضمیه ی گورش خواهیم کرد تا به سوی خدا ببرد و بگوید این است کارنامه ی اعمال من.
ای شهید تو زنده ای، هر بار که خون تو در رگ های یکی از ما به جوش می آید بدان که تو ایستاده ای و سهم تو در آزادی ما بیش از پیش می شود.
یارسبز