تقدیم به قاتلان هاله / شعر


خداوندا
مگر از خلقت آدم شدی مایوس
که این نا آدمان را آفریدی
و یا ما را
امین بار امانت ندیدی
که امروز یک مخلوق نو آفریدی
من امروز یک مخلوق نو دیدم...
نمی دانم چه خلقی بود
ولی آن دم که له می کرد زیر لگد قلب داغداری را
ولی آن دم که می زد مشت آن سان
بر پیکر بی جان یک انسان
در آن چشمان شیطانی
ندیدم من نشانی از گل آدم
نه ردی از دل آدم
که نامش بود گنجینه اسرار
در آن سیمای ننگینش
ندیدم چهره انسان
نه حتی ردی از حیوان
امروز خلقتی نو اتفاق افتاد.
خداوندا تو می دانی ،
بر این مخلوق خونخوار ستم پیشه
نخواهم کرد من سجده
که بر تو سجده کردم من.
شنیدم من عذاب دوزخ از شرم و پشیمانیست
از نوع پریشانیست
اگر این راست باشد
این سوالم را تو پاسخ گو
خداوندا
برای این ستم پیشه
که امروز در هیاهوی قتل آدمیت
تولد یافت
آیا خلق کردی دوزخی تازه
از آتش پر گدازه
که سوزد جان دیوان را
که از شرم و پشیمانی
از رحم ؛ از هر خوی انسانی
ندارند این ستم کاران نشانی

یار سبز